همزیستی مبتنی بر همکاری؛ تنها گزینه پیش روی ایالات متحده
«ریچارد نیکسون» رئیسجمهور وقت آمریکا در تاریخ ۲۱ فوریه ۱۹۷۲ به عنوان اولین رئیس جمهور این کشور به چین سفر کرد. این سفر موجی از تحولات را در جهان «جنگ سرد» به راه انداخت و مسیر تاریخ را تغییر داد.
این دو کشور که به گفته «هنری کیسینجر» مشاور امنیت ملی نیکسون در آن زمان، «در جنگ و نزدیک به جنگ» بودند، از عملگرایی برای کنار گذاشتن دههها عداوت جنگ سرد استفاده کردند.
دست دادن نیکسون با «جوئو اِنلای» نخستوزیر وقت چین در فرودگاه پکن صرفا یک اقدام دیپلماتیک ساده نبود؛ بلکه گامی برای شکستن وضعیت موجود و بازتعریف روابطی بود که ژئوپلیتیک جهان را دگرگون کرد.
امروز روابط چین-آمریکا در یک تقاطع حساس دیگر قرار دارد. منازعات مربوط به تجارت و فناوری همچنان رو به افزایش است موضوعی که تحت تاثیر لفاظیهای جدایی سازی شکل گرفته است که نخستین بار در دوران دولت قبلی دونالد ترامپ مورد توجه قرار گرفت. به این موارد، باید موضعگیری نظامی آمریکا در منطقه آسیا-پاسیفیک را نیز اضافه کرد.
برخی سیاستمداران آمریکایی امروز به ظهور چین همانگونه نگاه میکنند که کیسینجر پیشبینی کرده بود. او گفته بود: «صرفنظر از نیتهای چین، کسانی که به ایده «تقابل اجتناب ناپذیر» معتقدند، «ظهور موفقیت چین را با جایگاه آمریکا در اقیانوس آرام و نتیجتا در جهان ناسازگار خواهند دید.»
او هشدار داده بود که هر گونه همکاری «فرصت دادن به چین در جهت تقویت تواناییهایش برای مقابله با یک بحران احتمالی» تلقی میشود. حرفهای کیسینجر به شکلی پیشگویانه به حقیقت پیوسته است.
تنشهای فزاینده میان دو طرف، بازنگری در درسهای سفر نیکسون در سال ۱۹۷۲ را ضروری میسازد. رقابت میان دو کشور بزرگ اجتنان ناپذیر است اما نباید مانع گفتگو و دیپلماسی شود. ایالات متحده در سال ۱۹۷۲ به عادی سازی روابط با چین پرداخت زیرا دو کشور متوجه شدند که دیپلماسی قادر است به پیشبرد دستورکارهای آنها کمک کند.
تبادلات میان دو کشور به معنای تایید یکدیگر نیست، بلکه ابزاری برای دیپلماسی است. آمادگی رهبران دو کشور برای گفتوگو، با وجود اختلافات ایدئولوژیک عمیق، باید الهامبخش رهبران امروز باشد تا ارتباط را به جای تقابل در اولویت قرار دهند.
اصول زیربنایی دیپلماسی نیکسون-کیسینجر یعنی علمگرایی، شکیبایی و تمرکز بر منافع مشترک، در دنیای امروز هم کارایی دارند. در عین حال برخی جنگطلبان در واشنگتن ایده مهار چین را به پیش میبرند. اما همانطور که نیکسون و کیسینجر در سال ۱۹۷۲ درک کردند، مهار کشوری به گستردگی و پویایی چین، چیزی جز خیالپردازی نیست. آن رویکرد در دوران جنگ سرد کاری از پیش نبرد و امروز هم کارایی ندارد.
تلاشهای دولت اول ترامپ برای جداسازی اقتصاد ایالات متحده و چین، بیفایده بودن چنین رویکردی را به وضوح نشان داد. کیسینجر، شطرنج بازی ماهر بود که فهمید اقتصاد جهانی پس از جنگ سرد دیگر صفحه شطرنجی نیست که بتوان مهرهها را بدون عواقب کنار زد. از آنجا که چین امروز عمیقا در صنایع جهانی و زنجیرههای تامین ادغام شده، هرگونه تلاش برای قطع ارتباط با چین نه تنها به اقتصاد این کشور آسیب میزند، بلکه به همان اندازه، اگر نه بیشتر، به اقتصاد آمریکا نیز ضربه خواهد زد.
در دورهای که پیشرفتهای فناوری، ارتباطات را به پدیدهای جهانی تبدیل کرده، تبادلات فرهنگی همچنان ابزاری ارزشمند برای کاهش فاصلهها هستند.
تبادلات مردم با مردم، همکاری دانشگاهی و دیپلماسی فرهنگی به مزگشایی از جوامع کمک کرده و پایهای از اعتماد میسازند که احتمال شکلگیری جنگ سرد جدید را کاهش میدهد.
این رویکرد به شکلی خاص مهم است زیرا همانطور که کیسینجر هشدار داد، «جنگ سرد میان دو کشور پیشرفت را برای یک نسل در هر دو سوی اقیانوس آرام متوقف خواهد کرد.»