سفر به سرزمین سرخهای معطر؛ از دامنههای کرکس تا دیگهای گلاب/وقتی برزک در سبدهایش، بهار را میچیند
گزارشگر: مسیحااقتداریان
سحرگاهان، وقتی نسیمِ سرد کوهستان با عطرِ گُلهای تازهچیده درمیآمیزد، برزک بیدار میشود؛ بیداریای که صدای خندههای گلچینان و خشخش سبدهای حصیری، نخستین نوای آن است. اینجا، در دلِ کوههای کرکس، بهار نه فصل که آیینی است که هر سال در دیگهای مسی گلاب جوش میخورد و در سایهدستهای زمختِ روستاییان، به عطر مینشیند. من این آیین را از تهران تا برزک دنبال کردم؛ مسیری که انتهایش نه یک مقصد، که آغازِ بوییدنِ زندگی بود…
زخم های روحم را با عطر گل بخیه میزنم
و چشمانم را
روی دست باد می سپارم
بوی نفس باران
در میان سینه ی بهار
بوی شمیمی است
که خاطره را در مغز ،
عاشق می کند….
وجودم را راهی دیاری
می کنم که بوی بهشتی اش
اردی بهشت را دامن پوش گل
می کند
و کوچه هایش را دیوانه
عطر تنش….
بهلول ذهنم روانه جاده ای است که عاشقی را بانگ میزند!!!!
تجربهی گل چینی و گلابگیری در دامنههای سرسبز
در اواخر اردیبهشت ماه، همزمان با اوج شکوفایی گلهای محمدی در منطقهی برزک کاشان، سفری به این دیار داشتم تا از نزدیک شاهد مراسم سنتی گل چینی و گلابگیری باشم. برزک، روستایی ییلاقی و خوشآبوهوا در دل کوهستانهای کرکس، با طبیعتی بکر و هوایی پاک، یکی از مهمترین قطبهای تولید گل محمدی و گلاب در ایران است.
مسیر حرکت:
مسیر کرج ـ تهران به برزک، خود تجربهای به یادماندنی بود که با همراهی خانم ثریا گلابی یکی از اهالی پر عشق برزک که در حال حاضر ساکن کرج، دانشجوی مدیریت کسب و کار و کارآفرین است، رخدادی زیبا را آغاز کردم .
پس از خروج از تهران و عبور از قم، به سمت کاشان حرکت کردیم. با نزدیک شدن به کاشان، منظرهی کویر کمکم جای خود را به دامنههای سرسبز کوهستان داد. جادهای پرپیچوخم که از میان تپههای کمارتفاع میگذشت، ما را به سمت برزک هدایت میکرد. هوای خنک کوهستان، بوی خاک تازه پس از بارندگی و نسیم ملایمی که عطر گلهای وحشی را با خود میآورد، حس زندگی را در رگهایم جاری میکرد.
ورود به برزک:
با رسیدن به برزک، چشمانداز مزارع گستردهی گل محمدی، روح را نوازش داد. دشتهایی سرخفام از گلهای صورتی که زیر نور خورشید صبحگاهی میدرخشیدند. زنان و مردان روستایی با سبدهایی از حصیر به دست، مشغول چیدن گلبرگهای ظریف بودند. صدای خندهها و گفتوگوهایشان در فضای آرام کوهستان طنین انداخته بود.
مراسم گل چینی(برداشت گل محمدی): شب را با خیال ستارگانی که صبح در دامن خورشید می آرامند، از تسبیح ذهنم رد می کنم. خواب در مغزم چمباتمه زده اما فکر فردا در میان دشت پر گل که عطرشان نفس آدم را بند می آورد، خواب را عاشق تر از من کرده مثل مجنونی که لیلی اش را در کوچه شب گم کرده باشد، هراسان و دیوانه وار پی اش می گردد تا شاید نشانه ای از بوی تنش بیابد…. من با خواب هر دو در جنگ بودیم و به چشمانم چوب حراج زده بودم.
سحرگاه، بی شک رویدادی عجیب است در کشاکش کوه ها و دشت … آنجا که خورشید بر تن کوه می نشیند، موهای طلایی اش را شانه می زند و روز را روی موهایش سنجاق می کند!!
صدای هزاره ای که از شب ترانه خوان باغ خانه بود ، نوید خورشید را بر پیکره مان کشید. توت های سپید، به شیرینی روی پارچه سبز پهن شده بر بام خانه، جای گرفته بودند و طعم شیرین روز را به دهان خسته مان مزه دار کردند…
بوی چای تازه و نان تازه از تنور در آمده ، سفره دلمان را پر کرده بود…
سحرگاه است و شکوه دشت عطرآگین
انگار در میان دشت و روستا، خورشید انگار در ماراتن طلوع است. سریع خودش را از پشت پلک کوه بالا می کشد. مثل دخترکی عاشق به هر کپی و خانه ای سرک می کشد. چارقد رنگینش را از سر بر میکشد و دلبرانه در کوچه های ترانه صبح می خواند..
گل چینی در برزک آیینی دیرینه است که سحرگاهان آغاز میشود، چرا که گلها در این زمان عطر و روغن بیشتری دارند. با طلوع آفتاب، زنان روستا با مهارتی مثال زدنی، گلها را یکی یکی میچیدند و در سبدهای خود میگذاشتند. همراهی با آنها و تجربهی این کار سخت اما لذتبخش، مرا با فرهنگ غنی و زندگی سادهی روستایی آشتی داد.
گلابگیری، هنر دیرینهی برزک
روانه کارگاه گلابگیری حسین آقا می شویم:
پس از جمعآوری گلها، به کارگاههای سنتی گلابگیری رفتیم. دیگهای بزرگ مسی که بر روی آتش ملایم قرار داشتند، بوی گل و عطر گلاب را در فضا پراکنده بودند. استادکاران با دقت و ظرافت، فرآیند تقطیر را انجام میدادند و اولین قطرههای گلاب خالص را جمع میکردند. بوی گرم و گیرای گلاب تازه، فضایی روحنواز ایجاد کرده بود که هر رهگذری را مبهوت خود میکرد.
حسین آقا استاد کار گلابگیری یکی از این مردان ماهر گلابگیر بود که با مهارتی خاص با این که اهل دوربین و لنز نبود، برایمان توضیح داد آنهم با لهجه خاص که گاهی مرا در میان واژه های از کام در آمده اش گیج میکرد و می بایست برایم تکرار کلمات را ریسه می بست. طبع شوخش گرمای روز و کار را از تن خودش و ما در آورد. چای تازه دمش جان تازه ای به ما بخشید. زندگی را با هر آنچه نامش سختی بود، زندگی می کرد. خاصیت روستا و شهرستان های کوچک که بافت روستایی را در خود تنیده بودند ، همین است.
گرمای کارگاه مرا به کوچه باغ اطراف کشاند. آدم هایی که از کنارت رد می شدند و با گفتن خداقوت ، بفرما چای تازه قندپهلو مهمان باشیم و صدای جوی آب ، دلت را هوایی می کرد که کوله بارت را ببندی و به همین کوچه ها ، کوچ کنی تا آرامش را در میان هیاهوی غنج زده شهری پیدا کنی….
وقتی از برزک خارج میشدم، خستگی راه در وجودم نبود، تنها انبوهی از خاطرات زیبا و عطر گلاب در ذهنم مانده بود. برزک نهتنها یک مقصد، که تجربهای از همزبانی با طبیعت و سنتهای اصیل ایرانی بود. این سفر مرا به یاد آورد که گاهی سادهترین لحظهها، عمیقترین تأثیرها را بر جان میگذارند.